نیازنیاز، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 29 روز سن داره

نیاز کوچولو

9 ماه انتظار

بعد از گرفتن جواب آزمایش که مثبت بود همه ما مثل مامان و بابا خوشحال بودیم و منتظر بودیم هرچه زودتر بدنیا بیای اما حالا خیلی زود بود و می بایست 9 ماه انتظار می کشیدیم. نیاز خاله میخوای بدونی چطوری تو شکم مامانی هر روز بزرگ و بزرگتر میشدی؟ ...
21 خرداد 1389

هفته 11 بارداری

حالا جیگر خاله به اندازه يه انجير شدی و بدنت كاملاً شكل گرفته؛ حدود 3.8 سانتيمتر طول و حدود هشت گرم وزن داری. پوستت هنوز شفافه.   بعضي از استخونهات در حال تشكيل شدنه و ريشه دندونهاي كوچیكت بتدريج در زير لثه ات ظاهر ميشن. انگشتای دست و پات كاملاً از همدیگه جدا شدن و بزودي میتونی مشتتو باز و بسته كنی. لگدهاي آرومي مي زنی و كش و قوس مياي؛ حركات ريزت بقدري نرم و روونه كه بيشتر شبيه به رقص تو آب ميمونه. ...
16 خرداد 1389

هفته 10 بارداری

حالا ديگه يه رويان كوچولو نيستی! هرچند بزرگتر از يه خرما نيستی.   طول بدنت از فرق سر تا انتهاي بدن تنها در حدود 2.5 سانتي متر يا كمي بيشتره و كمتر از 8 گرم وزن داری، اما بحراني ترين مرحله رشد خودتو پشت سر گذاشتی.   حالا مرحله موسوم به دوره جنيني آغاز شده كه در اين مرحله، بافتها و اندامهاي بدنت به سرعت رشد كرده و كامل ميشن.   اندامهاي حياتي شامل كبد، كليه، روده ها، مغز و ريه ها در محل خود قرار دارن و در حال آغاز كردن فعاليت خودشون هستن؛ هرچند اين اندامها در ادامه دوران حاملگي به رشد خود ادامه ميدن.   كبد به ساختن گلبولهاي خوني مشغوله و ديگه به كيسه زرده كه قبلاً اين سلولها را تام...
8 خرداد 1389

هفته 9 بارداری

حالا عسلی خاله اندازه يه دونه انگور شدی.   وزنت در حدود چند گرمه اما از اونجا كه ساختار فيزيكي بدنت شكل گرفته، آمادگي اینو داری كه به سرعت وزن اضافه كنی.   هر روز به يه انسان كامل شبيه تر ميشی.   دنبالچه جنيني كاملاً از بين رفته و اجزاء بدنت (شامل اندامها، ماهيچه ها و اعصاب) آروم آروم شروع به كار میکنن.   پلكهات در حالت بسته قرار داره و تا قبل از هفته بيست و هفتم باز نمیشه.   حالا نرمه گوش داری و در آخر اين هفته، بخشهاي داخلي گوشت كامل میشن.   لب بالاييت هم كاملاً شكل گرفته و دهان، بيني و سوراخهاي بيني هم مشخصتر شدن.   نوك انگشتات كمي بزرگتر شدن.   ...
1 خرداد 1389

هفته 8 بارداری

حالا اندازه يه لوبيا قرمز شدی. مرتب حركت ميكنی و تغيير مكان ميدی هر چند مامانی تا چند هفته ديگه هم نميتونه حركتهاتو حس كنه. دنبالچه جنيني در حال ناپديد شدنه و پلكهات تقريباً بطور كامل چشمهاتو مي پوشونه.   هرچند هنوز هم پرده نازكي بين انگشتهاي پا و دستت وجود داره، اما اين انگشتها در حال بزرگ شدن هستن. بازوهات بزرگتر شدن و دستهات از مچ خم شده و بطرف قلبت قرار گرفته.   مفصل زانوها شكل گرفتن و احتمالاً پاهات به اندازه اي بزرگ شدن كه بتونن جلوي بدنت به همديگه برخورد كنن.   با صاف شدن بدنت، سرت صافتر و عموديتر مي ايسته.   مجاري تنفسي از حلق تا بخشهاي ريه در حال رشدت كشيده شدن. &nbs...
28 ارديبهشت 1389

هفته 7 بارداری

هنوز يه دم كوچیك داری (كه در واقع استخوان دنبالچه است) و در هفته هاي بعدي از بين میره. اين دم، تنها قسمتيه كه با رشدت كوچیكتر ميشه.   حالا تقريباً به اندازه يه تمشكی. (تمشک ترش و خوردنی خاله)   توی سرت كه خيلي بزرگتر از بدنته هردو نيمكره مغز در حال رشد هستن. دندونها و فضاي داخلي دهان در حال شکلگيريه و گوشهات هم به رشد خودشون ادامه ميدن.   پلكهات، چشمهاتو كه حالا كمي رنگي هستن مي پوشونه، و نوك بينيت كه يه روز خاله جون ماچش میکنه آروم آروم خودشو نشون ميده.   ضخامت پوستت به نازكي يه برگه كاغذه و رگهاي اونو به وضوح ميشه ديد.   عسل خاله حالا آپانديس و لوزالمعده هم داره، كه نهايت...
21 ارديبهشت 1389

هفته 6 بارداری

حالا کم کم بدنت در حال شکل گیریه. حالا دیگه اندازه یه دونه کوچیک عدس شدی. بخورمت عدسی من. يه سر بزرگ و چند نقطه تيره رنگ داری كه محل تشكيل چشمها و بينيت میشه. دو حفره كوچیك در دو طرف سرت، محل شكلگيري گوشهات هستن و دستها و پاهات بشكل برآمدگيهاي كوچیكي قابل مشاهده اند. دستها و پاها شبيه باله ماهي هستن كه پرده ضخيمي بين انگشتهاي در حال رشد قرار گرفتن؛ اما انگشتای دست و پا بزودي از همديگه جدا میشن. زير سوراخي كه بعداً دهان خوشگلت میشه، چينهاي كوچیكي قرار داره كه نهايتاً به گردن و آواره پايين تبديل میشه. در داخل بدنت، زبان و تارهاي صوتي در حال شكلگيري هستن. قلب كوچولوت مرحله تقسيم به حفره هاي چپ و راست رو آغاز كرده و...
12 ارديبهشت 1389

جواب آزمایش و نی نی دار شدن مامان عذرا

یه روز تو ماه فروردین 1389 وقتی من و عمو مهدی داشتیم از بهشهر بر می گشتیم مامانی بهم یه مسیج داد. حدس بزن مسیجش چی بود. خب معلومه عزیزم خبر خاله شدن بهم داده بود. خیلی خوشحال شدم و کلی ذوق کردم. وقتی رسیدیم بابلسر سریع رفتم خونه مامان نرگس تا مامانی رو ببینم. قرار شد بعدازظهر بریم آزمایش. من و مامان عذرا باهم رفتیم و آزمایش دادیم. جواب آزمایش 45 دقیقه بعد آماده میشد واسه همین تصمیم گرفتیم یه دوری بزنیم و برگردیم جواب رو بگیریم. بالاخره جواب رو گرفتیم. باورم نمیشد. من خاله شده بودم. اومده بودی تو دل مامانی تا عزیز دل ما بشی. خدا یه فرشته کوچولو به جمع خانواده ما اضافه کرده بود. من و مامانی رفتیم شیرینی خریدیم تا بریم خ...
20 فروردين 1389