نیازنیاز، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره

نیاز کوچولو

هفته 8 بارداری

حالا اندازه يه لوبيا قرمز شدی. مرتب حركت ميكنی و تغيير مكان ميدی هر چند مامانی تا چند هفته ديگه هم نميتونه حركتهاتو حس كنه. دنبالچه جنيني در حال ناپديد شدنه و پلكهات تقريباً بطور كامل چشمهاتو مي پوشونه.   هرچند هنوز هم پرده نازكي بين انگشتهاي پا و دستت وجود داره، اما اين انگشتها در حال بزرگ شدن هستن. بازوهات بزرگتر شدن و دستهات از مچ خم شده و بطرف قلبت قرار گرفته.   مفصل زانوها شكل گرفتن و احتمالاً پاهات به اندازه اي بزرگ شدن كه بتونن جلوي بدنت به همديگه برخورد كنن.   با صاف شدن بدنت، سرت صافتر و عموديتر مي ايسته.   مجاري تنفسي از حلق تا بخشهاي ريه در حال رشدت كشيده شدن. &nbs...
28 ارديبهشت 1389

هفته 7 بارداری

هنوز يه دم كوچیك داری (كه در واقع استخوان دنبالچه است) و در هفته هاي بعدي از بين میره. اين دم، تنها قسمتيه كه با رشدت كوچیكتر ميشه.   حالا تقريباً به اندازه يه تمشكی. (تمشک ترش و خوردنی خاله)   توی سرت كه خيلي بزرگتر از بدنته هردو نيمكره مغز در حال رشد هستن. دندونها و فضاي داخلي دهان در حال شکلگيريه و گوشهات هم به رشد خودشون ادامه ميدن.   پلكهات، چشمهاتو كه حالا كمي رنگي هستن مي پوشونه، و نوك بينيت كه يه روز خاله جون ماچش میکنه آروم آروم خودشو نشون ميده.   ضخامت پوستت به نازكي يه برگه كاغذه و رگهاي اونو به وضوح ميشه ديد.   عسل خاله حالا آپانديس و لوزالمعده هم داره، كه نهايت...
21 ارديبهشت 1389

هفته 6 بارداری

حالا کم کم بدنت در حال شکل گیریه. حالا دیگه اندازه یه دونه کوچیک عدس شدی. بخورمت عدسی من. يه سر بزرگ و چند نقطه تيره رنگ داری كه محل تشكيل چشمها و بينيت میشه. دو حفره كوچیك در دو طرف سرت، محل شكلگيري گوشهات هستن و دستها و پاهات بشكل برآمدگيهاي كوچیكي قابل مشاهده اند. دستها و پاها شبيه باله ماهي هستن كه پرده ضخيمي بين انگشتهاي در حال رشد قرار گرفتن؛ اما انگشتای دست و پا بزودي از همديگه جدا میشن. زير سوراخي كه بعداً دهان خوشگلت میشه، چينهاي كوچیكي قرار داره كه نهايتاً به گردن و آواره پايين تبديل میشه. در داخل بدنت، زبان و تارهاي صوتي در حال شكلگيري هستن. قلب كوچولوت مرحله تقسيم به حفره هاي چپ و راست رو آغاز كرده و...
12 ارديبهشت 1389

جواب آزمایش و نی نی دار شدن مامان عذرا

یه روز تو ماه فروردین 1389 وقتی من و عمو مهدی داشتیم از بهشهر بر می گشتیم مامانی بهم یه مسیج داد. حدس بزن مسیجش چی بود. خب معلومه عزیزم خبر خاله شدن بهم داده بود. خیلی خوشحال شدم و کلی ذوق کردم. وقتی رسیدیم بابلسر سریع رفتم خونه مامان نرگس تا مامانی رو ببینم. قرار شد بعدازظهر بریم آزمایش. من و مامان عذرا باهم رفتیم و آزمایش دادیم. جواب آزمایش 45 دقیقه بعد آماده میشد واسه همین تصمیم گرفتیم یه دوری بزنیم و برگردیم جواب رو بگیریم. بالاخره جواب رو گرفتیم. باورم نمیشد. من خاله شده بودم. اومده بودی تو دل مامانی تا عزیز دل ما بشی. خدا یه فرشته کوچولو به جمع خانواده ما اضافه کرده بود. من و مامانی رفتیم شیرینی خریدیم تا بریم خ...
20 فروردين 1389